-
له می شوم وقتی با من سرسنگین است
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 23:09
لم داده ام توی مبل حال، تلویزیون روشن است و برای خودش اهنگ می خواند. ایپدم را گذاشته ام توی شکمم و پایم را روی گذاشته ام روی میز روبرو. یک حالت ناراحتی است ولی من دوستش دارم. گودی کمرم درد می کند ولی من بی تفاوت تکان ب خودم نمی دهم. چشمانم مست خواب است. دیشب ک شاید یکساعت خوابیده باشم، دیشبش هم سه ساعت. همه دیروز هم ک...
-
1 شهریور 91
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 13:38
این که با کسی بتوانم حرف بزنم، این ک کسی بنشیند روبروی من برایش بلبل زبانی بکنم، کم پیش میآید. این ک از ترس هایم ، از دردهایم ، از مشکلاتم بگویم برای کسی خیلی کم پیش میآید. ن اینکه با ادم ها حرف نمی زنم. ن حرف می زنم ولی خیلی سربسته. ن طوری ک طرف مقابل بفهمد ک حرف نمی زنم با اون و محرمش نمی دانم، ن خیلی ظریف سعی میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مردادماه سال 1391 12:25
از صبح این صفحه جلوی من باز است که یک چیزی بنویسم. مثلا بنویسم ک سفر عالی بود و خوش بودم و کاش تمام نمیشد و از این حرفا. یا بنویسم هفته قبل پیش مشاورم بودم و از همه چیز راضی بود و از این حرف ها ... ولی دستم نمیره. نمی دونم چرا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1391 08:36
بار سفر را بسته ام. نشسته ام در شرکت ب هر ضرب و زوری هست کارهایم را تمام کنم . عصر می روم سفر. دریا...ساحل...ب بهانه رنگ ب رنگ شدن ولی ب واقعیت زندگی... شاید اینبار سفر درمان این همه پریشانی ام باشد...شاید
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 مردادماه سال 1391 14:20
کلافه ام. اصلا ذهنم روی کار جمع نمی شود. اصلا تمرکز ندارم روی کار. ن انگار ک باید امروز ساعت 6 تمام محتوای سایت را تحویل بدهم. آن هم ب خانم "د" ک هیچ راهی برای فرار نیست. خودم هم نمی دانم چ مرگم شده است. انگار میخواهم صورت مسئله را پاک کنم. انگار میخواهم از همه چیز فرار کنم. کیفم را بی اندازم روی کولم و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 مردادماه سال 1391 12:29
نمی دانم. حرف هایشان را نمی فهمم.دلنگرانی هایشان را هم. گاهی نیاز است که ادم برود در خودش. برود در خودش و دو دوتای ذهنش را چهارتا کند. برود در خودش و در سکوتش با خودش، با احساسش، با زندگیش خلوت کند. حالا حال من همین است این روزها. میخواهم در خودم باشم. برای خودم باشم. باید ک در خودم فرو بروم و برای خودم حرف بزنم. گاهی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 16:08
خوب دارم در اینجا را تخته میکنم... یک دوره جدید یک جای جدید هم می خواهد...باید کمی دور باشم و بعد دوباره برگردم... همین
-
خالم خوش می شود
جمعه 16 تیرماه سال 1391 21:17
-
ادم گریزی من
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 22:56
-
ممنون ک خواهر منی!
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 10:56
-
باشد ک ماهم رستگار شویم! آری ! می شویم لیک ب خون جگر شویم ولی
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 09:54
-
آمدنش
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 10:38
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 15:20
-
ب بهانه سالگرد بازداشت ع...
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 23:43
-
باور کردم
جمعه 26 خردادماه سال 1391 13:53
-
دیروز با خودم صلح کردم.
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 13:53
-
حرف در حرف تو اشک میشود در چشم من
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 15:38
-
دارم قافیه را می بازم
شنبه 20 خردادماه سال 1391 14:28
-
ما را به جز خیالت فکری دگر نباشد...
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 10:57
-
دریا ...
شنبه 13 خردادماه سال 1391 12:14
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 10:52
-
نگاهش که عوض نشده،هیچ!
شنبه 6 خردادماه سال 1391 12:32
-
خوبم چون تو می خواهی که خوب باشم...
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 22:10
-
باران را...
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 23:13
-
چرا من نمی توانم از تو بگذرم ؟
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 16:49
-
دلم برای خودم و روزهایم سوخت ولی!
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 13:32
-
یک روز هایی فقط باید فکر کرد !همین
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 10:40
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 16:26
وقتی یکی میره زندان وبرمیگرده توهی باید حواست باشه کلی اززندگی دور بوده...از کلی اتفاقات خبر نداره.هی نگی فلانی اینجوری شد ک اشک بشه تو چشمش...
-
نگاهم
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 16:15
-
می خندم ب تو و دنیات
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 13:49