کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

نمی دانم. حرف هایشان را نمی فهمم.دلنگرانی هایشان را هم. گاهی نیاز است که ادم برود در خودش. برود در خودش و دو دوتای ذهنش را چهارتا کند. برود در خودش و در سکوتش با خودش، با احساسش، با زندگیش خلوت کند. حالا حال من همین است این روزها. میخواهم در خودم باشم. برای خودم باشم. باید ک در خودم فرو بروم و برای خودم حرف بزنم. گاهی اینطور می شوم و خوب گاهی باید ک فقط خودم باشم...


نمی دانم چقدر این روزها در خودم ماندم ک اینطور اطرافیانم ب صدا در آمدند...ولی شاید خیلی طولانی شده است...شاید...باید یک سر بروم پیش مشاورم واقعا شاید!!!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
Miss.Autumn شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:39 ب.ظ

اگه زیاد توی خودت بمونی یه زمانی میرسه که از لاکت میای بیرون و اگه مثه من آدم فراموشکاری باشی دو روز بعدش به خودت میگی "چرا این چند وقته عمرم به بطالت گذشته؟" بعد احساس میکنی هیچ وقت مفید نبودی..

تنها توصیه خواهرانه ای که میتونم بهت بکنم اینه حتی اگه کلامی توی دنیای خودت فرو رفتی، یعنی معاشرت و صحبت هات کم شده، گشت و گذارها و تفریحاتت رو به هیچ وجه کم نکن. کارهایی که دوست داری رو به هیچ وجه رها نکن. حتی شده یه فعالیت رو ادامه بده.

محدثه یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ق.ظ

:|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد