کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

وقتی یکی میره زندان وبرمیگرده توهی باید حواست باشه کلی اززندگی دور بوده...از کلی اتفاقات خبر نداره.هی نگی فلانی اینجوری شد ک اشک بشه تو چشمش...

نظرات 2 + ارسال نظر
بالالایکا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:05 ق.ظ http://balalayka.persianblog.ir

از همه بدتر اینه که خودشون هم یه فوبیاهایی پیدا میکنن . مثلا دیگه نباید چراغ رو خاموش کنیم ، حتی وقت خواب ... و هیچ دری نباید بسته بمونه روشون ، حتی برای چند لحظه .

نه! دوستم از این فوبیا هاش گذشته. رفته بود حکمش رو بگذرونه و برگشته ولی خیلی غمگین شده همش...همش تو خودشه. انگار خودشو جا گذاشته اونجا اومده... و الا این فوبیا ها رو با ع من تجربه کردم... دستش رو اگر بی هوا میگرفتی داد می کشید ...داد می کشید...

نیکا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ق.ظ http://ns88.persianblog.ir

سلام ریحان جان..
هر روز با گوشی میخونمت اما اینروزها امتحاناتمه و وقت نمیکنم که بیام و اعلام وجود کنم که حواسم بهت هست..
راستی ریحان من اون مطلبی رو که لینکش رو واسم گذاشتی توی نطرات بلاگفا داشتم اما بعد از اون اتفاقی که افتاد و همه ی پست ها رو پاک کردم نظرات هم پاک شد...میشه لطفا دوباره لینکش رو واسم بذاری؟
مرسی عزیزم

فدای شما نیکا خانم نازم... میدونم که حواست هس...مرسی عزیزم! برات گذاشتم توی کامنت های وبلاگت...مراقبت کن از خودت. امتحاناااااااااااااااا وای نگووووو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد