کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

من، تو ، نزار قبانی

باران که ببارد، من دیر که برسم به دفتر، بنشینم سر کارهای مانده این همه روز، صدایش که بپیچد در دفتر و نزار قبانی که بخواند ...آخ ...

نزار قبانی را شاید خیلی نمی شناختم. در حد شاعری که گاهی شاید می خواندمش. یک روز بعدازظهر خسته تبدار پاییزی بود. دنبال فایلی می گشتم. باید گزارش جمع می کردم. بیهوا پیدایش کردم. اسم خودش بود. صدای خودش بود که کلمات نزار قبانی را دکلمه می کرد. که میخواند. که ته ته دل را آتش می زد سوز صدایش. برایش ایمیل زدم که هی فلانی من این ها را پیدا کردم. بعدش برایم بیشتر فرستاد. بیشتر فرستاد و حاالا همه عصر های تبدار صدایش در گوشم می پیچد و نزار قبانی میخواند و من به سوز ته صدایش فکر می کنم...شاید همین هم شد یکی از دلایل نزدیک شدن ما بهم. حالا بیشتر برایم یک دوست است تا هر چیز دیگری...


یکبار به تو گفتم :  نزار قبانی دوست داشتنی را تو یله دادی در زندگیم! لحظات بی نظیری را با نزار قبانی گزراندم. ممنونم !



نظرات 3 + ارسال نظر
بالالایکا یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:57 ق.ظ http://www.balalayka.ir

حرامت باد
اگر بی من شبی ، قصد سفر به غزه کنی
و نزار را بی خبر گذاری
نزار را که در غزه خرما میفروخت
و باربران را برادر صدا می کرد
حرامت باد ....
شب می آید
و باربران در بندری که به هیچ سو راه ندارد
آواز رهایی میخوانند
حرامت باد
ای چکیده ی اندوه ...

اول بار ، نزار مرا با معنای اسمش مجذوب خود کرد: ساقه ی سبز خمیده ...
وقتی پدر شعری از او را برایم دکلمه کرد و در جوابم اسمش را برایم معنا کرد ، عاشقش شدم . با خواندن نامه هایش به ماری بیشتر ... و پیامبر و دیوانه اش ، دیوانه ام کرد . اما نمیدانستم کسی اشعار او را خوانده و فایل صوتیش موجود هست . اگر قرار باشد بشنوم ، مطمئنا این اتفاق خواهد افتاد.
همه ی نوشته هایت را خواندم . درست می شود .... شک نکن .
و درست ، آن چیزیست که باید بشود ، اینرا که دیگر تو باید بهتر از هر کس دیگری بدانی ساقه ی ترد ریحان ...

بالا جان! نامه های به ماری مال جبران خلیل جبران نیس؟ نزار قبانی دیوانه می کند مرا... متاسفانه فایل های صدا به دست من امانت است. قول گرفته به کسی ندمش. برای زنی خواند که دیگر نییست و الا پیشکشت می کردم...

بالالایکا سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:05 ب.ظ http://www.balalayka.ir

این خطاهای مربوط به کبر سن وقتی یکی دو سال بیشتر به نیم قرن شدن عمرت باقی نمانده خیلی آدم را خجل میکند ! چرا ریحان جان ، هر دویش مال جبران است . نمیدانم چطور ذهنم چنین خطای فاحشی مرتکب شد .خوب است که تو هستی ....
تو اینقدر خوب حسش را منتقل کردی که انگار شنیده باشمش ... ممنون.

جانمی خانم جان

خانم سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 ب.ظ

چرا از احوال دوست بیمارت نمینویسی؟؟؟

چون من بیمارترم...می نویسم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد