هیچ وقت نشده بود کسی را ببینم که رفلاکس دارد بعد بفهمم آدم های اطرافش چه دردی می کشند از دیدن حالش. رفته بودم ساختمان مرکزی پیگیر یک درخواست. یک وقت هایی کلافه می شوم که تا خودم نمی روم دنبال کاری، کار انجام نمی شود. بی حوصله ایستاده بودم جلوی کانتر مسئول دفتر که کارم راه بیفتد بیایم دفتر پی بدبختی های خودم. موبایلم هم زنگ می خورد که رئیس می گفت برو دفتر مهمان داریم، من نیستم تو برو تا من برسم." بی حوصله بودم. صدای سرفه های خشن پشت هم آقای "ن"، بیرون آمدنش یهو از اتاق ناهار . صورت برافروخته اش. همه می گفت که رفلاکس دارد سر می رسد. پرسیده بودم: "خوبین" گفته بود :" آره" دویده بود سمت اتاقش. حالم بد شده بود. احساس خیلی بدی داشتم. آمده بودم دفتر خودمان. حس بدی داشتم که یک نفر بعد از غذا خوردنش اینطور بهم بریزد، عصبی ام کرده بود...
برایش نوشته بودم :" خوبییی؟" نوشته بود:" نه والا!" قصه این بود که کوکا و سس را باهم خورده بود و در جا رفلاکس داشت. پرسیده بودم:" تو مگه رفلاکس نداری؟" تازه فهمیده بودم که آدم های اطرافم از این حال من چه حس بدی بهشان دست می دهد. چقدر غمگین می شوند. فهمیده بودم که وقتی اون طور پشت هم می افتم به سرفه، می افتم به برگرداندن غذا...
باید یک عذر خواهی بکنم از همه آدم های اطرافم. هر چند که مدت هاست رفلاکسم کم شده و اشتهایم به غذت خیلی بهتر است ولی باز هم !
مبارکه قالب جدید :))
apology accepted ;)
love you !!!!! and nice to see u again near ...
بیخیال است
خیلی بیخیال
همان کسی که تمام خیال من است
(میای پیشم؟)
بی خیالی طی می کند کسی که خیال من او را سیر میکند
delam tang shod barat dokhtar
kojayi?yadame ye bari oon ghadima ye chan rooz ke naboodam baram neveshte boodi ke havaset has ke nistam..hala khodet kojayi
همین جا. وسط روزهای پرکار و درگیر اسفند لعنتی. گم شدم !