کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

پای رفتن نیست

همه چراغ های ساختمان مرکزی خاموش شده. من تازه کار روی گزارش هفتگی رو تموم کردم. ایمیل ها رو ارسال کردم. کار ها رو بستم و نه انگار که امروز از دانشگاه عصر آمده ام شرکت. به اندازه یک روز کامل کار کردم. خانم "د" آمده بود اینجا جلسه، کار های جلسه را انجام دادم و حالا نزدیک ساعت 8:30 است که دیگر چشمام باز نمی مونه . شادمهر در فضای خالی شرکت می خونه و من دلم برای مامان تنگ می شه. اروم اروم براش اشک می ریزم. کارها رو جمع می کنم که برم. ولی گاهی واقعا پای رفتن ندارم. واقعا می خوام همه روزهامو رو اینجا توی این سکوت بمونم...


نظرات 2 + ارسال نظر
El دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ب.ظ http://my--immortal.persianblog.ir/

کاش میشد همین الان ببینمت...

من چقدر سکوتم الی ...

دشظشدهد سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:52 ب.ظ

There is nothing wrong with work being your life. There is only something wrong when you hide from life behind your work!

جمله ات من رو به فکر فرو برده... من از زندگی ام فرار نمی کنم...ولی نمی دونم چرا این رو برام نوشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد