کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

باید بروم سفر

صدای همه در آمده حتی مادربزرگ. همه می نالند که زندگیت شده کار و کار و کار. شده آن شرکت لعنتی. تا بوق سگ ماندن و از کله سحر دویدن برای کارهای شرکت. درگیری های شرکت هم هست. اینکه مدام با رئیس هم بگو مگو داریم. اینکه همش خسته ام و با همه دعوا می کنم. همه این ها یعنی که دارم از خودم زیادی کار می کشم. ولی یک روز که می مانم خانه، یک روز که بیکارم همه غم دنیا می اید می نشیند در دلم. بیحوصله و تنها می شوم. به در و دیوار و همه دنیا گیر می دهم. می رود سر وقت خاطراتم. می روم سر وقت پاپیچ شدن به خودم و زندگی ام. نمی دانم باید چه کنم. کار کردن اینطور سخت جزئی از وجود من است. سال هاست که اینطور سخت کار کردم. سردرگمم.مشغول کار که هستم هیچ دغدغه یی ندارم.  ذهنم مشغوله و درگیر کار. ولی باید انگار بروم سفر . یک استراحت اجباری نیاز دارم. استراحتی که موبایل ها را خاموش کنم. نروم سر وقت ایمیل ها. به گزارش ها فکر نکنم. به دیر رسیدن هدایای سال جدید. به بابا و دل نگرانی های همیشگی اش. به خیلی چیز های دیگه...

سفر که بروم و برگردم باز روز از نو روزی از نو خواهد بود. باز هم همینطور می شوم. ولی شاید یکم آرامتر گام بردارم اینبار. کمتر کار بریزم سر خودم . کمتر در تنهایی خودم بمانم. شاید هم نمی دانم...

نظرات 2 + ارسال نظر
آیدا شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:14 ب.ظ http://dali.blogsky.com/

کار جای خود ، تفریح هم جای خودش دیگه ... منم دو روز بیکار بمونم دق می کنم

گاهی وقت ها! یک قسمتی از زندگی می شود همه زندگی چون جایگزین های دیگه بیمارت میکنه

sara شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:19 ب.ظ http://skis1.persianblog.ir

بله بله ما دیگه شاهدیم شما چقدر سرت شلوغه :)))
اره یه سفر بری گمونم خوب باشه...اره.خیلی هم خوش بگذرون دوستم :*

من که شرمنده شمام! هی با این حرف بزن. هی با اون حرف بزن. ولی صبوریت قابل ستایشه! هر کی بود شاکی می شد قطع میکرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد