تصمیم گرفته بودم که ویندوز 8 بریزم روی لب تاپ. هوس تکنولوژی جدید و کشف همه چیز این ویندوز جدید. خیلی وقت بود ولی نمی رسیدم. امروز که تصمیم گرفتم قضیه را جمع کنم. نشستم به جمع و جور کردن فایل های روی لب تاپ. رسیدم به عکس ها. عکس های مشترک من و علی هنوز در اف.بی هستند ولی هیدن و مخفی. ولی امروز روی لب تاپ یک عکسی پیدا کردم که همه هستیم. آخرین تولد محبوب است. بابا کنارش نشسته، من و علی، هانی و علی و زهیر ! همه دورشان هستیم. بعد یک جور خوبی همه داریم می خندیم. یک خنده از ته دل ته دل است. حتی محبوب! با اینکه مریض است می خندد. همه دست هایمان روی شانه های هم است. جمع مان در این عکس جمع است. یک جور خیلی خوب است این عکس. به خودم که آمدم 5-6 دقیقه یی بود که زل زده بودم به عکس و خنده هایمان. زدم عکس بعدی! علی از زندان آزاد شده. شده است 55 کیلو. همه رفته ایم بهشت زهرا. بالا سر محبوب. باز همه دور همیم. حتی محبوب هم هست و خنده روی لب هایمان بالای سر قبر محبوب . دست ها روی شانه های هم ...
یک حال بدی می شوم. لب تاپ را خاموش نکرده می بندم. گور بابای ویندوز 8 و تکنولوژی و کوفت و زهرمار زندگی ...
عکسها یادگاری های خیانت کاری هستن. بهترین روزها رو در بدترین روزها به رخت میکشن
من همچنان دلم میخواد دستمو بندازم دور شونه هاتو سفت بغلت کنم
منم دلم میخواهم همچنان تو بغلت باشم ژولی
عکس ها بی آنکه بخوان گند میزنن به حالمون بعضی وقتا ...
گند می زنند
چشام خیس شدن ریحان:(
...