کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

دفتر جدید با آدم های قدیمی !

خوب کارهای دفتر جدید دارد یواش یواش می افتد روی غلتک. ولی جان به سرم کرد تا تمام شد. هر شب تا ساعت 8-9 دفتر بودم و هستم. البته که خودم مشتاق این همه کار کردنم. بعد از ظهرها که دفتر آرام میشود سکوت خوبی دارد. همه که می روند، چای یا قهوه می گیرم دستم، می ایستم جلوی پنجره رو به خیابان شریعتی و زل می زنم به باغ سفارت انگلستان. گاهی وسط کار خسته که میشوم بلند می شوم می روم سر وقت پنجره و زل می زنم به چراغ های روشن ساختمان مرکزی. واحد مدیریت پا به پای چراغ های ما، چراغ هایش روشن است. زل می زنم به دفتر خانم "ج" و آقای "نون". گاهی حس میکنم کسی هم از آن طرف دارد مرا نگاه میکند. خوب روی مسنجرها که آنلاین هستیم یعنی هنوز شرکتیم. آرامش بعدازظهر های دفتر خیلی خوب است...


آقای "نون" همچنان بر این عقیده است که آمدن من به دفتر جدید و ساختمان مرکزی باید ارامشم را بیشتر کرده باشد. ولی نکرده. این روزها که سخت درگیر کار بودیم و هستیم گاهی چنان می رفتم در خودم که بیرون آوردنم با حضرت فیل بود و هست. دفتر جدید با آدم های قدیمی ! این 10 روز هر وقت رفتم ساختمان مرکزی حلقه ازدواجم را دستم کردم ولی تصمیم دارم از شنبه به این خیمه شب بازی پایان بدهم. قبل ها هم ملت عادت داشتند من را بدون حلقه ببینند. چه لزومی دارد این همه به خودم فشار بیاورم که از خاله زنک بازی دور باشم. آقا همین است که هست. به قول دکتر "نون"" از فردا هم برنامه همینه" من از همسرم جدا شدم. به هزار یک دلیل که فقط و فقط به خودم مربوط است و بس. دلیلی ندارد این همه برای نگاه های دیگران خودم را ازاد بدهم که مثل دیروز کارم به بیمارستان و سرم آرامبخش برسد...


این را دیروز وقتی زیر سرم بودم، وقتی دکتر می گفت: "خانم فشار عصبی به این حال انداخته شما را " تصمیم گرفتم. چقدر برای مردم و نگاهشان زندگی کنم. اصلا چرا این همه باید به آدم ها فکر کنم. به درک! گور بابای همه دنیا کرده اند. من دارم خودم را له می کنم، دارم خودم را نابود می کنم که در نظر آدم ها خوب به نظر برسم! به درک. وقتی روی دستم و جای سه تا انژیو کت و آمپول را نگاه می کنم هنوز دردم می گیرد. از اینکه این دردی است که آدم های اطراف دارند می ریزند توی تن من...


اصلا می خواهم بروم داد بزنم، های فلانی دلم برایت تنگ شده بود و چقدر خوب است که این روزها گاهی تو را می بینم. بروم داد بزنم که بسه این همه ریختن حس هایم در درونم. حالا می دانی هی این ها را می گویم ولی باز از فردا می روم در لاک خودم. می ریزم همه چیز را در تن خودم. در حدی که می دانم حتی نباید اخم بکنم که رفلاکس معده ام شدید می شود حتی با یک ترسیدن کوچک ولی باز...


میخواهم زندگی کنم. نمی شود انگار...


برایش می نویسم:


دست های تو


تصمیمم بود


باید می گرفتم و


دور می شدم.

نظرات 3 + ارسال نظر
رامونا جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:33 ق.ظ http://note-book.persianblog.ir/

چقدرررر این شعر رو دوست دارم...
خیلی زیباست...

اره منم خیلی دوستش دارم. خیلی آرومه

گیلدا جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 ب.ظ

وجود نازکت آزرده ی گزند مباد ...

ممنونم گیلدا :***

مهسا مامان ملودی یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:03 ب.ظ

سلام محبوبه جان خوبی؟ منو ببخش خیلی وقته نیومدم سراغت ولی به خدا فرصت ندارم این خانم کوچیکه نمیذاره من بیام پای نت.
یه چیزی میگم گوش کن. برو خدا رو شکر کن که راحت شدی اونم به موقع. جدا شدی مثل خیلیهای دیگه. نگرانیت از چیه؟ تعهدی نداری عزیزم.نفس بکش و به زندگی قشنگ نگاه کن. عاشق بشو والا به خدا الکی نمیگم. من از خدام بود بچه نداشتم خودمو رها میکردم. ولی خوب ناشکری نباید بکنم دیگه .مادر دوتا بچم.
دیوونه پاشو برو لباسای خوشکل بخر. طلاق گرفتی که تازه و نو بشی نه اینکه غمباد بگیری. چرا حلقه میکنی دستت؟ کی میخواد حرف بزنه؟ گور باباشون .مگه تو روزای سختیت یکی اومد بگه حالت خوبه؟
والا زندگیت زیبا میشه اگه بیخیال مردم بشی.دهن اونا همیشه بازه تو کار خودتو بکن.
ایران که رفتم همه میگفتن واااااااااااااای چه چاق شدی حالا که کمی وزن کم کردم هی کامنت میذارن آخی چرا لاغر شدی.
اینه روزگار ما آدما. تو خونه نچپ پاشو برو سینما والا اگر شرایط تو رو داشتم تو این سن الان دیگه بلد بودم چه جوری به خودم حال بدم. مردم فقط بلدن حالتو بگیرن .تو باید هوای خودتو داشته باشی.
خوبه که سرت به کار گرمه . برات بهترینها رو آرزو دارم.میبوسمت

چی بگم مهسا جان؟؟؟؟؟؟ نمی دونم ! دعا کن برام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد