نشسته ام زل زده ام به تقویم سال 90! به آخرین سه شنبه مهر ماه و اولین سه شنبه آبان . به 26 مهر و 3 ابان ! بعد هی با خودم می گویم لعنتی دارد می شود یک سال، نه اینکه دارد میشود. شد یکسال از آن روزهای آخر. 3 ابان که بشود دیگر هیچ خاطره مشترکی نداریم من و او. هیچ خنده یی، هیچ اخمی، هیچ خاطره ایی. 3 ابان که بشود ما باز خاطرات خودمان را داریم. هر کدام به تنهایی. 3 ابان 90 تا 3 ابان 91...میشود یکسال ! حواست هست؟ حواسم هست؟ باران می بارد...باران می بارید آن شب های لعنتی هم... کاش میشد شیفت دیلیت کرد همه ی روزها را ...همین
انقدر خودتو اذیت نکن عزیز دلم
قلبم وامیسه از فکر کردن به چیزی که نوشتی ریحانم
این زندگیه ژولیت