حالم خوش نیست. سردردم زیاد است. با اینکه دکتر روزی دو تا مسکن قوی داده است ولی سرگیجه هم هست. نمی دانم. با این قیافه خنده داری که پیدا کرده ام. باید صبر کنم تا ورم و التهابش بخوابد. تشخیص دکتر بیمارستان اشتباه بود و بینی ام شکسته.ترسی از مراحل جا انداختن و این های بینی ندارم ولی خیلی خسته ام. از روزهای زندگی خسته ام و بی حوصله...
شاید برای این اتفاقات است. شاید نزدیک شدن به یک ساله شدن ماجراهای من و علی و شروع راه جدایی. خودکشی علی. رفتن من از خانه و همه اتفاقات بعدش. نمی دانم. خلاصه این است که حوصله این روزها را ندارم. ترجیح می دهم گوشی را بگذارم در گوشم، همه ولیعصر را پیاده بروم بالا و زل بزنم به سنگ فرش خیابون ها...
همین!
عزیزم خیلی مواظب خودت باش...این روزا رو بگذرون...مواظب خودت و بینیتم باش.فمیدی؟؟؟؟داروعاتم بخور که زودتر خوب شی.افرین :×
+واقعا نمیتورسی ایز جا انداختنش؟
مرسی دوستم ! بهترم. خیلی. تقریبا فقط کبودی کمی مونده و البته کجی بینی :))))))