فردا صبح امتحان ریاضی ٢ دارم ، دو سال و چند ماه بیش امتحان ریاضی ٢ داشتم ک علی دادگاه داشت همان روز، همه شب تا صبح با خودم کلنجار رفته بودم ک بروم سر امتحان، صبحش با علی نرفته بودم. رفته بودم دانشگاه. قدم هایم سست بود برای سر جلسه رفتن. تا دم در کلاس رفتم و برگشتم. نرم سر جلسه . علی چند ساعت بعدش از دادگاه مد بیرون با خنده! با یک حکم زندان ٦ ساله ...
حالا من فردا صبح امتحان دارم. امتحان ریاضی ٢ ک ان روز نرفتم سر جلسه اش. هی خودم را می نشانم سر درس، هی استرس ان شب می ریزد در تنم. استرس رفتن و برنگشتنش از زندان. ب ساعت هایی ک علی خواب بود و من زل زده بودم به صورتش ک حفظ کنم این خطوط را که اگر فردا نیامد ، تا نمی دانم چند سال هی یاد شب اخر در ذهنم باشد. صبحش بابا هر دوی ما را از زیر قران رد ک کرد او رفت سمت دادگاه و من سمت دانشگاه...
صدای خنده اش وقتی از دادگاه امده بود بیرون پیجیده در گوشم،! خنده اش از مسخره بازی ک سر قاضی در اورده بود. همه و همه در دلم جان گرفته، یاد همان شبی ک سرشبش نشسته بود ب من انتگرال یاد بده و من هی بازیگوشی می کردم! و هنوزم انتگرال بلد نیستم ...
رفته ام و در فیس/////بوکم نوشته ام :
ای اد ها انصاف داشته باشید... وقتی می روید بی زحمت خاطراتتان را هم ببرید . همین
و بعدترش اسستوس زدم :
راستی وقت رفتن یادم رفت ک بگویم که روز هایی خواهد امد که دلتنگت می شوم ، دلتنگ خوبی ها و حتی بدی هایت، حتی بی بهانه زنکت می زنم شاید ولی دلتنگی دلیل خوبی نیست برای بار دیگر ب توفکر کنم، همانطور ک دوست داشتن یک نفر هم دلیلی بر خوشبختی با او نیست...پس اگر روزی از کسی شنیدی ک فلانی دلتنگ توست، بخند و بگو دلتنگی بخشی از رفتن است...باىددلتنگ شوی که رفته باشی ...بخند و بگو ادم شاید دلتنگ بازجویش هم بشود... قصه نسازید از دلتنگی ادم ها...
سکیوریتی اش را هم برای همه باز گذاشتم ک بخوانند... خسته شدم برای دلتنگی هایم جواب پس دادن ...
...
من عاشق این راست بودنتم ریحان... کیفم میاد از اینکه خودت باشی و همه ی حساتو بگی نمی ترسی...
اوهوم.