کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

ادمم دیگر خسته می شوم

نصف شب با چشم درد از خواب بیدار می شوم. چشمم عفونت شدید دارد. بی حوصله دارو می ریزم. باز می خوابم. صبح 5 دقیقه دیر می رسم به کلاس تربیت بدنی. استاد در را بسته و این یعنی راه نمی دهد دیگر کسی را. می روم سر وقت استاد کارگاه. برایش توضیح می دهم. قبول می کند، امتحان جوشکاری ام را بگیرد از من و بعدش من بروم کلاس تربیت بدنی و دوباره برگردم کارگاه جوشکاری. با همان لباس کارگاه می روم سالن تربیت بدنی؛ ده بار از اول ترم برای استاد گفته ام که من با این وضعیت بینی ام نباید بازی کنم. کافی است یک توپ دیگر بخورد به بینی ام! باز می ایستم به بازی. وسط بازی توپ می خورد توی صورت و عینکم و بینی ام. عصبانی لباس می پوشم و می روم از سالن بیرون. برمیگردم کارگاه، خوب ظاهرا" استادکار شدم. به دوستم که بلد نیست جوشکاری کند، جوشکاری یاد می دهم. بی هوا دستم را می گیرم به دستگاه جوش. می سوزم. با اعتماد به نفس مسخره ام دستم را می برم به سمت دهنم و با اب دهن سعی میکنم خودم را آرام کنم. استاد می بیند. صدایم می زند:" دختر من از دست تو چیکار کنم با این همه شیطنت! بیا روی دستت کرم بزنم" جای سرم هفته قبل هنوز روی دستم هست. نشانش می دهم که :" یادت هست هفته قبل اون همه تیکه بارم کردی؟؟؟!؟!؟ بیا ببین چه حال بدی بودم من !" دلیل بی حالی ام را می پرسد. می گویم خسته ام!


می رسم شرکت. از در وارد نشده، همه باهم صدایم می زنند. و تسک است که می ریزد روی میزم. عصبی ام. درد دارم. دستم می سوزد. می روم توی دستشویی . دست و صورتم را می شورم. بر میگردم. رئیس صدایم می زند. شاکی که :" چند بار باید توضیح بدم که تابلو ها رو چیکار کنی!" می گویم" به منم حق بدین. خسته ام. ذهنم بیست جا درگیره! " دارد دعوای لفظیمان می شود. می آیم از اتاق بیرون...


زنگ می زند برای حال احوال. صدای گرفته من و تکست قبلش که نوشته ام خسته شدم از این شرکت لعنتی، گوشی را می دهد دستش!  میپرسد :" باز چی شد دختر؟؟!؟!" برایش توضیح می دهم که خسته شدم. من نباشم خیلی از کارهای دفتر پیش نمی رود. از در که می آیم تو 100 تا تسک می ریز روی میزم. به کارهای روتین نمی رسم."!  می گوید:" اگر راس یک هرمی باید بتونی وزن هرم رو تحمل کنی! اگر همه آویزون تواند خوشحال باش. این یعنی حضورت موثره. یعنی  اگر نباشی دفتر یه چیزی کم داره. آدم بزرگ شدن صبر میخواد، درد داره، خستگی داره ولی صبر کن! همین که تو می تونی دانشگاه و کار و باهم منیج کنی خودش خیلیه!  اشتباه نکن. از شرایط خوشحال باش نه دلگیر."


برایش می گویم من با این وضع روحی خراب خودم! می گوید:" همین که با این وضع داری کار میکنی خودش یعنی توانمندی! ..." حرف می زند. آرامم میکند. بهترم حالا. ولی هنوز خسته ام. آرامم میکند. به قول خودش دخترک خر خریش گرفته. باید یکم لوسش کنی...


ولی حرف هایش آرامم میکند. راست می گوید. همه حرف هایش را خودم بهتر می دانم ولی خوب خسته ام می شوم دیگر! این همه حجم کار ، درگیری های خودم. بی حوصله ام هم می کند این همه مریضی و درد پشت سر هم...