کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

کافه دل خوش ی من

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

نگرانی !

برایم صبح اولین روز پاییز نوشته بود که : پاییز مبارک ...

 برایش نوشته بودم که پاییز! بهترین فصل سال.. 

نوشته بود که فقط یک سءوال ؟ 

نوشته بودم : در خدمتم

نوشته بود: دیگه که لاغر نشدید؟

اینور مانیتور پخ زده بودم زیر خنده. یاد روزهایی افتاده بودم که رءیسم بود و می خندید و می گفت: خانم شما صبحانه سرپرست ها رو شرکت نیاین اضافه وزن پیدا می کنید. یاد زمستان ٨٩ که از الانم ٢٠ کیلو چاقتر بودم و همه کسانی که امروز اینطور بانگرانی می پرسند که لاغرتر نشدین؟ متلک بارم می کردند بخاطر اضافه وزن عصبی ام ...

نوشته بودم : راستش؟ یکم بهتر شده بودم ولی باز برگشته ام روی کاهش وزن !

نوشته بود: دلستر... بستنی

خندیده بودم که: تلاشم رو می کنم ...



خودم هم نمی دانم این بی غذایی و بی اشتهایی از کجا می اید. ولی گاهی کلافه ام می کند. ارامم این روز ها . ولی انگار درونم ارام نیست که به انواع مرض میریزد بیرون ! نمی دانم ...